جدول جو
جدول جو

معنی همای کش - جستجوی لغت در جدول جو

همای کش
آنکه دشمن بزرگان و بلندطبعان بود. کشندۀ طبایع عالی. دشمن مردم دانا و هشیار:
همای کش تراز این کرکسان جیفه نهاد
ندیده ام که ز عنقا کنند طعم عقاب.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کمان کش
تصویر کمان کش
کمان کشنده، کمان دار، تیرانداز
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
دهی از دهستان جاپلق است که در بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع است و 405 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(حَ قی قَ)
کنایه از شرابخوار است. (آنندراج) :
بهار گشت و هوامژدۀ شراب رساند
زمین میکده را لای کش به آب رساند.
دانش (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
همان ماه کاشغر است که ماه سیام باشد و کش شهری است مشهور به شهر سبز و کوه سیام در نواحی آن شهر است. (برهان) (آنندراج) :
تارخ او غیرت خورشید و رشک ماه شد
ماه گردون همچو ماه کش نهان در چاه شد.
ابوالخطیر.
و رجوع به ماه سیام و ماه مقنع شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ نَ کِ اَ)
دهی است از بخش کنگاور شهرستان کرمانشاهان که 50 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کشندۀ مهمان. که مهمان را از میان بردارد و بکشد. قاتل الضیف.
- مسجد مهمان کش، نام مسجد افسانه ای به ری که هر که شب در او می خفت می مرد. و در مثنوی مولوی بدان اشارت رفته است:
یک حکایت گوش کن ای نیک پی
مسجدی بد برکنار شهر ری
هیچکس در وی نخفتستی ز بیم
که نه فرزندش شدی آن شب یتیم
هرکه در وی بی خبر چون کور رفت
صبحدم چون اختران در گور رفت
خویشتن را نیک از این آگاه کن
صبح آمد خواب را کوتاه کن
هر کسی گفتی که پریانند تند
اندر آن مهمان کشان با تیغ کند...
مثنوی (دفتر سوم)
لغت نامه دهخدا
(تَ فُ)
کماندار و تیرانداز. (ناظم الاطباء). کمان کشنده. کسی که کمان را بکشد و به کار برد. (فرهنگ فارسی معین) :
گر حور زره پوش بود ماه کمان کش
گر سرو غزل گوی بود کبک قدح خوار.
رودکی.
ز لشکر کمان کش نبودی چواوی
نه از نامداران چو او جنگجوی.
فردوسی.
کمان کش است بتم با دو گونه تیر بر او
وز آن دو گونه همی دل خلد به صلح و به جنگ.
فرخی.
پای گریز نیست که گردون کمان کش است
جای فراغ نیست که گیتی مشوش است.
خاقانی.
کله کج کرده می آیی قبای فستقی در بر
کمان کش چشم بادامت چو ترکی کز کمین خیزد.
خاقانی.
من رستم کمان کشم اندرکمین شب
خوش باد خواب غفلت افراسیابشان.
خاقانی.
به دیدن همایون به بالا بلند
به ابرو کمان کش به گیسو کمند.
نظامی.
آن پنجۀ کمانکش و انگشت خوشنویس
هر بندی اوفتاده به جایی و مفصلی.
سعدی.
گر غالیه خوشبو شد در گیسوی او پیچید
ور وسمه کمان کش گشت در ابروی او پیوست.
حافظ.
از چشم شوخش ای دل ایمان خود نگه دار
کان جادوی کمان کش بر عزم غارت آمد.
حافظ.
خراش سینۀ نخجیر دل بدرد آورد
کمان کشان همه مغرور ساقی شست اند.
رضی دانش (از آنندراج).
- کمان کشان قضا، تیراندازان سرنوشت. کمانداران قدر. به کنایه آنان که مقدّر سرنوشت بشر هستند:
از کمین کمان کشان قضا
در حصاررضا گریخته ام.
خاقانی.
- کمان کش کردن مشت، مشت را تا بناگوش عقب بردن چنانکه هنگام کشیدن کمان وانداختن تیر:
کمانکش کرد مشتی تا بناگوش
چنان بر شیر زد کز شیر شد هوش
نظامی.
- ابروی کمان کش، ابروی مانند کمان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ / کِ)
کش و قوس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ظاهراً گشودن دستها به هنگام خمیازه چونانکه تیرانداز کمان را کشد: و از خصایص و خوارق عادات او آن بود که هرگز... آب دهن و بلغم... نداشت و خمیازه و کمان کش ننمود. (تذکرهالائمۀ مجلسی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
کشندۀ عماری. که عماری را از سویی به سویی و از جایی به جایی برد. ساربان. عماری دار. (ازآنندراج). کجاوه کش. رجوع به عماری شود:
ببستند اسپان جنگی در اوی
هم اشتر عماری کش و راه جوی.
فردوسی.
ده و دو هزار اشتر بارکش
عماری کشان ششصد و شصت و شش.
فردوسی.
در عمارت نشست با دل خوش
ماه در موکبش عماری کش.
نظامی.
عماری و اشتر به هرای زر
عماری کشان جمله زرین کمر.
نظامی.
عماری کش نور خورشید باش
نه ترک عماری بر امید باش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
هوکش. ضد ورم
لغت نامه دهخدا
(دُ فَ/ فِ)
می کشنده. می خوار. شرابخوار. باده خوار. می پرست. باده نوش. می گسار. که شرابخواری پیشه دارد. (از یادداشت مؤلف). شرابخوار. (آنندراج) :
عاشقان بوس و کنار و نیکوان ناز و عتاب
مطربان رود وسرود و می کشان خواب و خمار.
فرخی.
بلورین پیاله ز می لاله شد
کف می کش از لاله پرژاله شد.
اسدی (گرشاسب نامه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آماس کش
تصویر آماس کش
هر دارویی که ورم را معالجه کند هوکش ضد ورم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همان که
تصویر همان که
شخص یاشی معهد هم آن (کس چیز) همانکه بتو گفتم
فرهنگ لغت هوشیار
دردی کش، شرابخوار: بهار گشت و هوا مژده شراب رساند زمین میکده رالای کش باب رساند. (دانش آنند. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوا کش
تصویر هوا کش
پارسی است دمیگ دماغ برابر با بینی از این واژه ساخته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمان کش
تصویر کمان کش
کسی که کمان را بکشد و بکار برد: (خراش سینه نخجیر دل بدرد آورد کمانکشان همه مغرور ساقی شست اند)، (رضی دانش)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عماری کش
تصویر عماری کش
آنکه عماری را راه برد کجاوه کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همایش
تصویر همایش
کنگره، مجمع
فرهنگ واژه فارسی سره
آورنده ی هیزم، هیزم کش
فرهنگ گویش مازندرانی